شوق ديدار قرار از دل ِ بيمار زدست
هي به تن ، حال ِ دل ِ زار نبيني چه نشست
گفتمش خيز به پا موسم ِ حج ، چون دگران
خانه را سير تماشا ، دلِ معشوقه پرست
تن سبک سر ، من و اين راه چه دشوار و دراز
کي بلد هيچ مناسک که به دستور شده ست
دل شتابان ، ز چه دشوار مبادا به هراس
پيچ و خم نيست ، چه هموار نه بالاش نه پست
اول ِ کار به نيّت ، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن هاي من از روز الست
رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پيرايه رها ، خويشتن از بوده و هست
لب به لبيک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده ميدان به سماعست ،به مست
اين مقامي که نمازش به تو فرموده بجا
جاي پا جاي خليل است که بت هاش شکست
هفت اگر سعي به هفتاد مبادا نرسي
نا اميد از چه ، به اميد کمر بايد بست
وقت ِ قرباني و تقصير ، من از سينه برون
غرقه در خون ، تو به تيغ از سر پيمان نه گسست
بي نشان با دل خود خنده زنان گفت که هي !
دل اگر اين ، ز تو صد بار دلم خسته و خست
اردکان شب عيد قربان
"شمس الدين عراقي"